شاید همه ی ما داستان صبر حضرت ایوب (ع) را شنیده باشیم،حضرت ایوب گوسفندان بسیاری داشتند
که شیطان به اذن خدا تمام دارایی اش را گرفت اما پیامبر هنوز شاکر بود.
جسد شهید محمد رضا شفیعی پس از شهادت آنچنان تازه و معطر میماند که صدام به سربازان خود دستور میدهد که جنازه این شهید را در برابر آفتاب قرار دهند تا بپوسد و وقتی این کار نیز به سرانجام نرسید.
از بچه های تعاون درخواست کردم اندکی درنگ کنند؛ تا چفیه ام را دور شکمش بپیچم. وقتی داشتم چفیه ام را از دور شکمش می پیچیدم، متوجه شدم زیر لب جمله ای را مرتباًً تکرار می کند.
از همان ابتدا این یک انتخاب معمولی نبود، باید همیشه جانش را بر کف دستش میگرفت و به مأموریت اعزام میشد اما اینها همه برای بهنام عشق و اعتقاد بود.
امام رضا(ع) به آیتآلله بهجت فرمود «مگر امکان دارد که شخصی به ما پناه بیاورد و ما او را پناه ندهیم.»
یکی از خادمان شهدا روایت میکند: مادر شهید وارد سالن معراج شهدا شد، به پیکرهایی که جز تکهای استخوان از آنها باقی نمانده بود، نگاهی کرد و در برابر
چشمان حیرتزده ما مستقیم به طرف پیکر فرزند شهیدش رفت و گفت «من یقین دارم که این پسرم است؛ من مادرم و بوی بچهام را احساس میکنم».
بسم الله الرحمن الرحیم
« کرامت های شهدا »
* شهید محمد رضا شفیعی در کربلای چهار مجروح شد و به اسارت رژیم بعثی در آمد.