راضی نیستم پیکر فرزندمان به ایران برگردد
پدر شهید مدافع حرم سلطان مرادی معتقد است که فرزندش را به حضرت زینب(س) هدیه دادهاند و مادر این شهید گرانقدر نیز راضی نیست که پیکر فرزندش را به کشورمان بیاورند. علی در خاک حضرت زینب (س) است و همان جا بماند بهتر است.
تکریم و بزرگداشت خانواده معظم شهدا به منظور پاسداشت آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی از وظایف شرعی همه ماست. این بار مهمان خانواده یک شهید قرآنی بودیم. پاسدار جاویدالاثر «علی سلطان مرادی» 23 بهمن ماه سال 1393 در جنوب سوریه به دست تکفیریها به شهادت رسید و پیکر مطهرش هنوز به مهین باز نگشته است.
انتظار همیشه برای منتظر سخت و غیر قابل تحمل است، به خصوص اگر این انتظار برای فرزند باشد. فرزندی که از کودکی در آغوشت بال و پرش داده ای و حالا مثل پرنده پر کشیده و رفته است. برای خانواده شهدا این انتظار مفهوم آشنایی است و برای خانوادههایی که شهید جاوید الاثر دارند. آشنا تر ...
در ادامه این گزارش روایتی ساعتی از حضور ما و مسئولان فرهنگسرای رضوان در خانه شهید «علی سلطان مرادی» را میخوانید.
روایتی از پدر شهید علی سلطان مرادی: علی،حیف شد از دستم رفتی !!
پدر غم سنگینی در دل دارد و هر لحظه که می گذرد آهی از ته دل می کشد و داستان رفتن علی به سوریه را برای ما تعریف می کند: « علی قبل از شهادتش دوبار دیگر به سوریه رفته بود اما سری آخر به ما نگفت و رفت. فقط دریک مهمانی به یکی از برادرانش گفته بود که من دو هفته دیگر شهید می شوم.»
پدر در ادامه به از فعالیت های قرآنی شهید برای ما می گوید : « من 6 فرزند دارم و علی فرزند دوم من بود. او از سن کم به خواندن قرآن و نمازگرایش داشت. وقتی هم سنش بالاتر رفت در بسیج مسجد رسول اکرم (ص) در محله خلیج فارس عضو شد و در کلاس های قرآنی مسجد شرکت می کرد. علی هم خودش در زمینه قرآنی مساجد فعالیت می کرد و هم برادرانش را به کار تشویق می کرد. خودش هم استاد تجوید وتفسیر قرآن بود. از من اجازه خواست تا در خانه کلاسهای قرآنی برای بچه های محله برگزار کند. از زمانی که علی نوجوان بود تا قبل از شهادتش در منزل ما کلاس های قرآن برگزار می شد. بعد از علی هم برادرش مهدی این وظیفه را به عهده گرفت.»
پدر از لحظه شنیدن خبر شهادت علی می گوید : « وقتی خبر شهادتش را شنیدم خیلی متاثر شدم تا جایی که حالم خراب شد و مرا به بیمارستان بردند. علی پسر خوب و مهربانی بود و ازاینکه او را از دست داده بودم به شدت ناراحت بودم. بعد ازاینکه فهمیدیم پیکر علی هنوز در دست تکفیری هاست و او رابه ما تحویل نداند، بیشتر ناراحت شدم اما ته دلم قرص بودکه علی نزد حضرت زینب (س) است. من او را هدیه داده بودم نباید بیشتر از این بی تابی می کردم.»
پدر نگاه زیبا و معنا داری به عکس علی می اندازد و زیر لب می گوید : « علی حیف شد که تو را از دست دادم...» پدر که حالا اشک در چشمانم حلقه زده به ما می گوید : «هیچ وقت یادم نمی رود که علی در زمان بیماری من یک ماه از من پذیرایی کرد. خوابش را نمی بینم ولی همیشه جلوی چشمانم است و از خواب به من نزدیک تر است.»
روایتی از مادر شهید علی سلطان مرادی :
مرا به آموختن قرآن تشویق کرد
مادر شهید خاطره ای از رفتن شهید در ذهن دارد که وقتی به یاد می آورد ، خیلی متاثر می شود. او می گوید: « همیشه وقتی برای خودشان خرید می کرد ،کمی هم برای منزل ما آذوقه می خرید. یک بار که به منزل ما آمده بود و کمی وسایل خریده بود، احساس کردم نگاه سنگینی به من می کند و می خواهد چیزی بگوید. رفتم براش چایی بیاورم اما وقتی برگشتم علی رفته بود. دوهفته بعد از آن فهمیدیم به سوریه رفته است.»
مادر به حال و هوای قرآنی علی اشاره می کند و می گوید : « علی انگار از کودکی با قرآن عجین شده بود. خیلی دوست داشت که همه خانواده اش قرآنی باشند. وقتی هم که سنش کم بود به من گفت مادر : برو نهضت سواد یاد بگیر تا بتوانی قرآن بخوانی. آن قدرمرا تشویق کرد تا به نهضت رفتم و قرآن خواندن را آموختم. خودش در خانه به برادرانش قرآن یاد می داد و می گفت مبادا دراین خانه قرآن خواندن ترک شود. خانه را کلاس قرآن کرده بود. بعد ازدواجش مهدی ادامه راه برادرش در کلاس های قرآنی بود.»
مادر برخلاف انتظار ما خیلی متین و آرام بود و ازاینکه پیکر علی برنگشته ناراحت به نظر نمی رسید. او دراین باره میگوید: «من راضی نیستم پیکر علی را به کشورمان بیاورند. علی در خاک حضرت زینب (س) است و همان جا بماند بهتر است. شاید باورتان نشود ولی من اصلا در خانه گریه نمی کنم. فقط وقتی به گلزار شهدا می روم برای مظلومیت همه شهدا گریه می کنم.»
وصیت شهید علی سلطان مرادی به برادرش: مبادا کلاسهای قرآنی فراموش شود
مهدی سلطان مرادی که حالا وظیفه سنگینی بر دوش دارد و باید رسالت برادر را در برگزاری جلسات قرآنی ادامه دهد، در مورد وصیت برادرش می گوید : « علی همیشه به من تاکید می کرد که مبادا جلسات قرآنی فراموش شود. از زمانی که علی را شناختم او را در کلاس های قرآنی دیدم. از دوران کودکی هم همیشه مشوق من بود. چند سالی در مسجد فعالیت می کرد و بعد درالقرآنی در محله خلیج فارس به نام دارالقرآن رسوال اکرم (ص) تاسیس کردند. علی خودش به سه زبان عربی ، انگلیسی و فرانسوی مسلط بود. خودش هم این اواخر در دارالقرآنی در محله رسالت آموزش تجوید و ترجمه قرآن به زبان های انگلیسی و فرانسوی را می داد. »
مهدی یاد خاطرهای از برادرش میافتد و میگوید: «همیشه در کارهایش دلسوزانه قدم برمی داشت. یک بار که رفته بود پلاکارد دارالقرآن را روی تیر چراغ بلوار خلیج فارس نصب کند، برق او میگیرد و دستانش و قسمتی از بدنش میسوزد. همان زمان هم خدا علی را دوباره به ما داد.»
مهدی اولین کسی بود که خبر شهادت برادرش را شنیده بود. او در این باره میگوید: «یکی از هم رزمانش خبر شهادتش را به من داد و همان زمان هم از شبکههای ماهوارهای تصویری از شهادت علی در درعا منتشر شد. البته اخبار ضد و نقیضی مبنی بر اینکه علی زخمی شده و زنده است، منتشر میشد. 20 روز بعد از شهادتش، یک عکس واضح منتشر کرد که برای ما مشخص شد علی واقعاً شهید شده است. او در عملیاتی که طراحش خودش بوده است، همراه با شهید عبداللهی در کمین دشمن میافتند و هر دو شهید میشوند.»
- ۹۵/۰۵/۰۵