نزدیکی به خدا را در اسارت به خوبی درک کردم
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۳۱ ق.ظ
یکی از جلوههای زیبای دفاع مقدس حضور اقشار مختلف جامعه در کنار هم بود. همه در عین تفاوتها برای یک هدف واحد که همان دفاع از میهن اسلامی و ارزشهای رایج در نظام اسلامی بود، گردهم آمده بودند.
یکی از جلوههای زیبای دفاع مقدس حضور اقشار مختلف جامعه در کنار هم بود. همه در عین تفاوتها برای یک هدف واحد که همان دفاع از میهن اسلامی و ارزشهای رایج در نظام اسلامی بود، گردهم آمده بودند. حجتالاسلام محمد هاشم عاملی سالهای جنگ طلبه 16 سالهای بود که اولین بار برای حضور در عملیات رمضان در سال 1361 راه جبهه را در پیش گرفت و تقدیرش چند سال بعد با آزادگی گره خورد. عاملی سال 1365 به اسارت دشمن درآمد تا فصلی نو و تازه را در زندگیاش تجربه کند. از بودن در کنار مرحوم ابوترابی تا تدریس به آزادگان و مطالعه و. . . همه فرصتهایی بود که اسارت پیش روی طلبه جوان آن سالها گذاشت. دقایقی با عاملی که اکنون در سازمان اوقاف و امور خیریه مشغول خدمت است، درباره رزمندگی و اسارتش گفتوگو کردیم و او تجربیاتی که در آن سالها به دست آورده را برایمان بازگو کرد.
نحوه ورودتان به جبهه در کدام مقطع جنگ و برای چه عملیاتی اتفاق افتاد؟
سال 1361 قبل از عملیات رمضان برای دوره آموزشی به پادگان 16 زرهی قزوین اعزام شدم و پس از پایان دوره آموزشی عازم جبهه شدم. در جبهههای جنوب حضور داشتم تا توفیق حضور در عملیات رمضان را پیدا کردم و برای اولین بار یک نبرد سخت و نسبتاً طولانی را تجربه کردم.
واقعاً هم عملیات رمضان دشواریهای زیادی داشت، کمی از این عملیات بگویید.
رمضان اولین عملیات برونمرزی بود. عملیاتی بزرگ در گرمای تیرماهی جنوب. به شخصه چنین وسعت میدان مینی را در هیچ عملیات دیگری نه دیده و نه شنیده بودم. این عملیات یک نکته مهم داشت که هنوز در ذهنم مانده است. در بعضی عملیاتها بعضی معبرها لو میرفت که ناچاراً تاکتیک حین عملیات عوض میشد. اما در عملیات رمضان امکان تغییر تاکتیک وجود نداشت. وسعت میدان مین دشمن اجازه کار زیادی نمیداد. در یکی از همان خطوطی که نیروهایمان باید رد میشدند 12 متر جلویمان میدان مین بود. افرادی داوطلب شدند تا خودشان را روی میدان مین بیندازند تا بقیه عبور کنند. خاطرم هست یکی از بچهها که نوجوانی 16 ساله بود داوطلب شد تا خودش را روی میدان مین بیندازد تا بقیه رزمندگان عبور کنند. نکته زیباتر آن لحظه این بود که وقتی نوجوان میخواست به میدان مین بزند لباس بسیجی که تنش بود و ارزش ریالی زیادی نداشت را درآورد. یکی از بچهها گفت چرا لباست را درمیآوری و او گفت من که میدانم شهید میشوم پس چرا این لباس خراب شود. لباس را درآورد و به میدان زد و بدنش تکه تکه شد تا بچهها عبور کنند.
در کدام عملیات اسیر شدید؟
من 9 اردیبهشت 65 در یک عملیات ایذایی اسیر شدم. زمانی که ما فاو را تصرف کردیم عراق به شدت با هجوم دو سپاه هفتم و سومش که هر دو سپاه استعداد چهار لشکر را داشت به نیروهایمان فشار میآورد تا فاو را پس بگیرد. تلاش داشت بعد از پس گرفتن فاو به مردم عراق بگوید ایرانیها فاو را گرفتند و ما آن را پس گرفتیم. زمانی که ما اسیر شدیم تا 9 ماه پس از اسارات مردم عراق هیچ اطلاعی از سقوط شهر فاو نداشتند. رژیم بعث نگذاشته بود مردم متوجه این موضوع بشوند. فقط مسئولان و نظامیانی که در منطقه بودند از این موضوع خبر داشتند. از دست دادن فاو برایشان خیلی سنگین بود. بعد از یکی دو سال هم که فاو را با حمایت و خیانت کویت گرفتند جشن مفصلی به راه انداختند. آنجا یک شهر بندری محسوب میشد و صدام برای افتتاح بعضی پروژهها به فاو میرفت و اهمیت فوقالعادهای برایشان داشت. در منطقهای که من حضور داشتم کلاً سه نفر اسیر شدند که یک نفرمان به نام سید علی اکبر اکبری در بصره شهید شد. هر سه نفرمان مجروح بودیم ولی وضع عمومی شهید اکبری خوب نبود. از ما جدایش کردند. وقتی صبح درباره وضعیتش سؤال پرسیدیم گفتند که از دنیا رفتهاند. ما دو نفر که مجروح بودیم را نگه داشتند و پس از چند روز به بغداد بردند و چند روزی استخبارات بودیم و از آنجا ما را جدا کردند. من را به اردوگاه 10 و همرزمم را به اردوگاه 9 بردند.
زمان اسارت طلبه بودید، آیا در دوران آزادگی فرصتی برای مطالعه داشتید؟
من در طول مدتی که در اسارت بودم حتی بعضی از سالها تا 8 ساعت تدریس میکردم. بدون داشتن هیچ کتابی ناچار بودم اندوختههایم را به بچهها منتقل کنم. چون طلبگی را زود شروع کرده بودم و اندوختههای علمیام را مرور و تدریس میکردم. بعداً از کتابهایی که آوردند استفاده کردم. چون طلبههایی که سطح علمیشان بالاتر از من باشد در اردوگاه نبود بیشتر زمانم به تدریس میگذشت.
در اردوگاههایی که بودید آماری از تعداد طلبههای آزاده به دست آوردید؟
در اردوگاههایی که من بودم تعداد طلبهها به تعداد انگشتان دست هم نمیرسید. البته این آمار دلیلی بر حضور کم روحانیت در جبهه نیست چون آمار شهدا و اسرای طلبه و روحانی از صنوف دیگر بیشتر است. زمانی که بعثیها افراد را با عنوان سپاهی و روحانی یا فرمانده دستگیر میکردند برایشان خیلی مهم و حساس بود. حساسیتشان را اینگونه نشان میدادند که هرگاه اتفاقی در اردوگاه رخ میداد نخست به سراغ افراد شاخص میآمدند و مورد بازخواست و تنبیه قرار میدادند.
با چهرههای شاخصی مثل مرحوم ابوترابی هم ارتباط داشتید؟
در اردوگاه 17، یک سال و نیم آخر اسارتم را در خدمت حاج آقا ابوترابی بودم. شخصیت اخلاقی بینظیری داشتند. میتوانم بگویم دیگر کسی را مثل آقای ابوترابی از نظر اخلاقی و رفتاری ندیدم. با اینکه سن زیادی نداشتم ولی به دلیل همشهری بودن ایشان را به خوبی میشناختم. چون پدر و اجدادم روحانی بودند حاجآقا خانواده ما را میشناختند و ارتباط خیلی نزدیکی با ایشان داشتم. مرحوم ابوترابی انقدر رفتارشان با همه خوب و نزدیک بود که کسی متوجه نمیشد این شخص دوست است یا دشمن. یعنی با همه عدالت رفتاری داشتند. حتی با کسانی که به سازمان منافقین ملحق شده و برگشته بودند ارتباط خوب و گرمی داشتند. حتی شاید ارتباطشان با آنها گرمتر از بچههای خودمان بود. این رفتارشان فقط به خاطر این بود که آنها را مجدداً جذب کنند.
با توجه به اینکه شما هم روحانی بودید توصیه یا پیشنهاد خاصی به شما داشتند؟
بیشتر تأکید و توصیهشان به بچهها امنیتی بود تا کسی آسیب نبیند. مثلاً یک بار من و چند طلبه دیگر از حاجآقا ابوترابی درخواست کردیم برایمان کلاس بگذارد اما ایشان قبول نمیکرد و بعداً با رعایت خیلی از مسائل من و دو نفر دیگر از بچهها را قبول کرد در شرایط عادی مثل هنگام قدم زدن در حیاط برایمان مطالب را منتقل میکرد. غیر از این در طول 10 سال اسارت قبول نکرد برای کسی به شکل مشخص کلاس بگذارد. چون نگران بود مشکلی ایجاد شود و آزادگان بابتش صدمه ببینند. نگران بودند مکتوبهای از خودشان باقی بگذارند و باعث دردسر برای بچهها شود. قبول نمیکردند چیزی بنویسند. خودم در اردوگاه 10، جزوهای را در خصوص مسائل اعتقادی و اخلاقی، جزوههای درسی و صرف و نحو عربی نوشتم. هنگامی که ترجمه و تفسیر قرآن داشتیم بچهها مطالب را مینوشتند. زمانی که امام رحلت کردند زندگینامه حضرت امام در 80 صفحه را به یکی از بچههای خوشنویس گفتم و ایشان تحریر کرد. یا جزوهای از احکام را در حدود 350 مسئله شرعی نوشتم. مسائل شرعی را طلبهها به صورت پراکنده میگفتند و قرار شد هر کس مسائل ضروری را بنویسد و اینها را یکی کنیم. من حدود 350 مسئله نوشته بودم و بعداً این شد اساس کار و به همراه طلبههای دیگر سبک و سنگین کردیم و به صورت یک جزوه احکام در اختیار بچهها قرار دادیم. حاجآقا ابوترابی قائل به این کارها نبودند و وقتی افراد به ایشان مراجعه میکردند قبول نمیکردند مطلبی را بنویسند یا کلاسی بگذارند.
بزرگترین دستاورد یا ثمره دوران اسارت برای شما چه بود؟
شاید بیانش کمی سخت باشد، بهترین چیزی که در اسارت به دست آوردم نزدیکی با خدا بود. خدا را خیلی از نزدیک لمس و احساس کردم. ما در منبرهایمان به مردم میگفتیم که باید به خدا توکل کرد، از خدا خواست و به خدا پناه برد ولی شرایط اجازه نمیداد انسان این موضوع را خوب احساس و لمس کند. این نزدیکی به خدا را در اسارت به خوبی احساس و لمس کردم.
ما در عرف جامعه همیشه از وقف مال صحبت کردهایم ولی در جبههها رزمندگان با وقف جانشان به وقف کردن معنای دیگری دادند. به نظرتان چه تفاوتهایی میان وقف جان و مال وجود دارد؟
وقف مال مسئلهای است که برای عموم مردم بیشتر جا افتاده است. در وقف مال افرادی که مالشان را وقف میکنند جزو ایثارگران به شمار میآیند که به راحتی از مال خودشان میگذرند و برای رضای خدا در اختیار عامه مردم قرار میدهند. الان هم بعد از گذشت شاید صدها سال زمانی که میگویند شخصی مالش را وقف کرده هر کسی وقتی این موضوع را میشنود درودی به آن شخص میفرستد و برایش دعایی میکند. شاید وقف جان برای مردم کمی ناآشناتر باشد و آنها با نگاهی که به وقف مال دارند، وقف جان را نگاه نکنند. رزمندگان در دوران دفاع مقدس به این وقف جان یک معنای تازه بخشیدند. هر چند شاید خودشان به زبان نمیگفتند جانمان را وقف میکنیم ولی هنگامی که آدم به آنها نگاه میکرد و میدید از نوجوان، جوان تا میانسال از همه چیزش صرفنظر میکند و میداند در این راهی که قدم میگذارد چند اتفاق برایش خواهد افتاد که سالم برگشتن یکی از آنهاست. ممکن است در حالتهای بعدی نقص عضو و جانبازی باشد، ممکن است اسیر شود و سالها در اسارت دشمن بماند یا شهادت اتفاق بیفتد. درست است بهترین وقف جان در راه خدا شهادت است ولی جانبازی و آزادگی هم چیزی کم از شهادت ندارد.
مقام معظم رهبری در بیاناتشان در این زمینه میفرمایند که جانبازان عزیز که سلامت خود را فدا کردهاند و اسیران آزاده و سربلند که سالیانى از آزادى خود را مایه گذاشتهاند و خانوادههاى این همه که انواع رنجها را در راه خدا به جان خریدهاند، همگى در صفوف مقدم جایگاه ارزشى و پشت سر شهیدان والامقام ما قرار دارند. کسی که خیلی راحت این مسیر را انتخاب میکند و شبِ ازدواج همسر جوانش را رها میکند و عازم جبهه میشود یعنی اینکه من برای وقف کردن جانم در راه خدا آماده هستم. اینجا مال اهمیتی ندارد چون آنها مال و زن و بچه و لذت دنیا را کنار گذاشتهاند و جانشان را که عزیزترین است در راه خدا وقف کردهاند. من در عملیاتهای متعدد میدیدم بچههایی که گاهی شهادت را انتخاب میکردند ولی شهادت نصیبشان نمیشد. کسانی هم بودند که حاضر میشدند خودشان را روی میدان مین پرت کنند تا معبر باز شود و رزمندگان روی بدن مطهرشان پا بگذارند و عبور کنند. آن شخص در آن لحظه کاملاً و صددرصد مسیرش را انتخاب کرده و میداند وقف جان بالاترین ایثار است. من این ایثار و از خودگذشتگی را با چشمهای خودم در عملیات رمضان دیدم. برای همین هم خداوند بالاترین ثواب را برای اعمال شهید قرار داده است. چه ثوابی بالاتر از اینکه در حدیث قدسی داریم موقعی که شهید اولین قطره خونش بر زمین ریخته میشود خداوند همه گناهان او را میبخشد./مشرق
- ۹۵/۰۷/۱۵