پایگاه فرهنگی مذهبی شهدای رضوان

زندگی نامه شهدای منطقه نوق رفسنجان

پایگاه فرهنگی مذهبی شهدای رضوان

زندگی نامه شهدای منطقه نوق رفسنجان

مشخصات بلاگ
پایگاه فرهنگی مذهبی شهدای رضوان

(((نثار ترفیع مقام عالی حضرت صادق الائمه صلوات )))

پایگاه فرهنگی مذهبی شهدای رضوان

زندگی نامه شهدای منطقه نوق رفسنجان

شهدای دهستان رضوان

شهدای بخش فردوس

شهدای بخش نوق

آخرین نظرات

دوست دارم همه جوان‌های ایرانی از شهدا درس بگیرند و اول به خدا بعد به اسلام و بعد به راهی که این شهدا نشان داده‌اند، بروند. انقلاب یک فرصت بود برای تحول و الان هم شهدا زنگ خطری هستند تا مبادا از مسیر حق دور بشویم.

 تابلوی شهید اکبر ببری برای خیلی از اهالی محله خزانه فلاح نام‌آشناست. به دلیل فامیلی خاصی که این شهید دارد در ذهن می‌نشیند و کمتر فراموش می‌شود. وقتی از خانه خارج می‌شوم تا به منزل این شهید بروم، باران نم نم در حال باریدن است. تابلوی عکس شهید سر خیابان اکبر ببری دیده می‌شود. جلوتر که می‌روم احساس می‌کنم او از پس تصویرش مرا یا شاید همه مردم شهر را نگاه می‌کند. سر همین خیابان بنری دیده می‌شود که رویش نوشته مراسم سالگرد شهید ببری 14 آذرماه برگزار می‌شود. تازه متوجه می‌شوم امروز که به خانه شهید می‌روم، تنها دو، سه روز از برگزاری سالگردش می‌گذرد. در خانه شهید با پیرزنی رو به رو می‌شوم که خودش را مادر شهید معرفی می‌کند و می‌گوید با وجود گذشت 36 سال از شهادت اکبرش هنوز هم دلتنگ اوست.

نازخاتون نوری‌زاده مادر شهید اکبر ببری است؛ پیرزنی دوست داشتنی و آذری‌زبان که مهمان‌نوازی را از حد گذرانده است. از مادر شهید می‌خواهم خودش را بیشتر معرفی کند و می‌گوید: من 82 سال دارم. اصالتاً از توابع شهر سراب هستیم که سال‌هاست در تهران زندگی می‌کنیم. همسرم مختار ببری چهار سال قبل از شهادت پسرمان از دنیا رفت. او سال 1355 فوت شد و پسرم نیز سال 59 به شهادت رسید.

مادر در معرفی فرزند شهیدش هم بیان می‌کند: اکبر متولد سال 40 بود. غیر از او دو پسر و دو دختر دیگر هم دارم. شهید فرزند چهارم خانواده بود که در 19 سالگی به شهادت رسید. اکبرم از همان کودکی بچه سربه راهی بود. درسش را هم خیلی خوب می‌خواند. در دوره دبیرستان که اسمش را در مدرسه‌ای حوالی قلعه مرغی نوشتیم، گفت آنجا اغلب دانش‌آموزها سیگار می‌کشند. آنجا نرفت و اسمش را جای دیگری نوشتیم. اکبر تا کلاس یازدهم خواند و بعدش جنگ شروع شد و به جبهه رفت.

موقعی که با نازخاتون همکلام می‌شویم، ناهارش هم آماده می‌شود و با خوشرویی از ما می‌خواهد هم‌سفره‌اش شویم. اصرارش مجابمان می‌کند و بعد از خوردن ناهار دوباره صحبت از دردانه‌اش را شروع می‌کند: اکبر خودش رفت و اسمش را در مدرسه عشرت‌آباد نوشت. کوران انقلاب بود و او آنجا 24 ساعته فعالیت سیاسی می‌کرد. نمی‌دانم چطور شد که خیلی از این جوان‌ها عاشق امام شدند. اکبر هم همین طور بود. هنوز امام فرانسه بود که وقتی تصاویرشان را از تلویزیون می‌دید، ذوق می‌کرد و اشک از چشم‌هایش سرازیر می‌شد. می‌گفت: ان‌شاءالله آقا به سلامت برسد ایران و خدمت‌شان برسیم. اکبر آن روزها دائم در تظاهرات و پخش علامیه و این کارها فعالیت می‌کرد.

از مادر شهید می‌پرسم: پسرتان کی تصمیم گرفت به جبهه برود. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده می‌گوید: فعالیت‌های انقلابی، حضور در سپاه و پست دادن‌ها، مأموریت‌ها و. . . باعث شدند اکبر نتواند سرموقع درسش را بخواند. جنگ هم که شروع شد کلاس یازدهم بود و کلاً درس را رها کرد. اما خیلی هوای من را داشت و نمی‌خواست ناراحتم کند. یکبار که از جبهه زنگ زده بود، از صدایم فهمید ناخوشم. گفت مادر جان چیزی شده؟ گفتم مریض شدم. یکی، دو روز بعد خودش را رساند تهران. خیلی بچه مهربان و خوبی بود.

شهید اکبر ببری در کسوت یک پاسدار بارها در مأموریت‌های مختلف و جبهه‌های جنگ حضور می‌یابد. مادر شهید در خصوص جبهه رفتن‌های پسرش خاطره جالبی دارد که آن را اینطور بیان می‌کند: پسرم خیلی عدس‌پلو دوست داشت. هر وقت از جبهه یا مأموریت به خانه برمی‌گشت، برایش عدس پلو می‌پختم. بعد از شهادتش هم در تمامی سالگردهایش عدس‌پلو می‌پزم و پخش می‌کنم.

غذایی که در معیت مادر شهید می‌خوریم نیز عدس پلو است و انگار از مراسم سالگرد شهید مانده و قسمت می‌شود که ما هم از این غذای خاص بخوریم. مادر شهید در خصوص شهادت فرزندش می‌گوید: پسرم 14 آبان ماه 59 در ایستگاه هفتم آبادان به شهادت رسید اما پیکرش را هشتم آذرماه به تهران منتقل کردند و در قطعه 26 بهشت زهرا(س) دفنش کردیم. اکبر من 19 سال بیشتر نداشت. اما طوری رفتار می‌کرد که انگار یک عاقله مرد پخته و جا افتاده است. انقلاب و جنگ این جوان‌ها را پخته کرده بود. دوست دارم همه جوان‌های ایرانی از شهدا درس بگیرند و اول به خدا بعد به اسلام و بعد به راهی که این شهدا نشان داده‌اند، بروند. انقلاب یک فرصت بود برای تحول و الان هم شهدا زنگ خطری هستند تا مبادا از مسیر حق دور بشویم.

  • خادم الشهداء

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی